آمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد
آمدم تا از سر دلتنگی و دلواپسی
گریه تلخی در آغوشت کنم اما نشد
آرزو کردم که یک شب در سراب زندگی
چون شراب کهنه ای نوشت کنم اما نشد
نازنینم، نازنینم یا تو هرگز نرفت از خاطرم
آمدم تا این سخن آویزه گوشت کنم اما نشد
شعله شد تا به دل خاکستر احساس تو
لحظه ای رفتم که خاموشت کنم اما نشد
بعد از آن نامهربانیهای بی حد و فزون
سعی کردم تا فراموشت کنم اما نشد