دختر رویایی

شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم

دختر رویایی

شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم

خاطرات

 

 

 

 

 

نگاه طلایی رنگی با نگاهم

گره می خورد
تمامی معانی کاینات,

 همه ی عظمتها و

حقارتها در تک خال این برگهای

 

پوسیده است
در خیالی سرد و درهم تنیده

با باد استخوان سوز پاییزی
برگها را در خیال سرخ و زرد

و قهوه ای شان رها می کنم...
به گمانم تا به حال باد سایه ی برگهای

خشکیده ی مرا با خود برده باشد...
و من همچنان در اندیشه ام...

 

اجبار

 دلخور نشو از من وقتی که مجبورم

این قسمت من بود حرفات و میفهمم

 فرصت بده کم شم از خاطرت کم کم

از من به دل نگیر همدرد بی سقفیم 

باشه گناه تو پای من و تقدیرئ